شهیدان جهازی

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «خاطرات جبهه» ثبت شده است

رضا ایرانمنش نقل میکند: شهید علی عرب یک نوجوان پاک و بی¬آلایش در جبهه بود که مسئولیتش کمک آرپی جی زن بود. شبی که عملیات شبانه داشتیم علی عرب هم در عملیات حضور داشت در کوله پشتی علی تعداد زیادی مهمات از جمله گلوله ی آرپی جی و...

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۳
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی

بعد از کاظم نوبت مصطفی است. او هم نخست سعی می‌کند تا دوربین را منصرف کند. سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد و این‌گونه سعی می‌کند تا تأثیر دوربین را از نفس خود بزداید. باز هم پیروزی با اوست اگرچه بالاخره دوربین را بپذیرد و چند کلمه درباره‌ی خود سخن بگوید. بچه‌ها می‌گویند: 

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۳
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی

چفیه    دانی  قبله  جانت  کجاست؟                 گردن  فرزند  شیر  مرتضی است


شیعه   شیری   کز   بهاران    آمده                   از     گلستان   جماران     آمده


شیعه شیری کین چنین مردان عشق                 گرد   او  پروانه اند  و جان عشق

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی

 صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالتخارج شود

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۶
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی


خاطره ای از یک فرمانده محبوب شهید عزت الله شمگانی ازاستان شهید پرور اصفهان به سیستان وبلوچستان اعزام شده بود و در زمانی که فرماندهی سپاه استان بعهده برادرحاج محمود اشجع و پس از آن بعهده برادر جعفر شاهپور زاده بود شهید شمگانی فرماندهی عملیات سپاه را بعهده داشت.

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی

مصطفی اومده بود خواستگاریم

مادرم بهش گفت:

این دختر صبح ها که از خواب بلند میشه

در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه

یه نفر تختش رو مرتب می کنه

لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره

و براش قهوه آماده می کنه

شما می تونید چنین کاری بکنید؟

مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم گوش می داد ، گفت:

من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم

ولی قول می دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد

تختش را مرتب کنم

و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم...

تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد

خودش قهوه نمی خورد

اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد

وقتی هم منعش می کردم ، می گفت:

" من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم"


• همسر شهید مصطفی چمران



۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۴
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی


خیلی  گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک و گلهارا پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته بود : به یاد شهدای گمنام !

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۳
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی


آنچه می خوانید 10 خاطر از دوران زندگی پرافتخار شهید دکتر مصطفی چمران است که در سالروز شهادتإشان تقدیم شما بزرگواران می گردد. باشد که مورد قبول حضرت حق قرار گیرد. 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۰۶
پایگاه مقاومت بسیج شهیدان جهازی