۱۹ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۲
(شهید ابوالحسن حسنی)
عروج شبانه
بارها متوجه میشدم که همسرم (شهید ابوالحسن حسنی) نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز میگردد. ابتدا خود را به خواب زده، فکر میکردم به دنبال مأموریتهای سپاه شبها از خانه بیرون میرود. یک شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. "دلم میخواهد بدانم شبها کجا میروی؟" وقتی متوجه شد که من نیز میدانم از شبها از خانه خارج میشود با خونسردی تمام گفت: امشب با هم میرویم. نیمه شب پتویی برداشته به اتفاق از خانه خارج شدیم. یک راست به گلستان شهدا رفت. کنار قبر "شهید اسدالله باغبان" پتو را پهن کرد و مشغول خواندن نماز شد. در نماز او را نظارهگر بودم. اصلاً مثل این که با تکبیر الاحرام از آسمان نیز بالاتر میرفت و با سلام نماز دوباره به زمین باز میگشت.
۹۳/۱۰/۱۹